مثل تمام غصهها....
خيلي سخته كه مادر باشي و جگر گوشهات توي تب بسوزه و نتوني كاري واسش بكني فقط محكم توي بغلت بگيريش كه مطمئن شه مامانش هواشو داره و يه آغوش گرم هست كه وقتي سرشو ميزاره روي سينهاش صداي تپش قلبي رو ميشنوه كه به خاطر اون داره ميزنه قلبي كه مدام از خدا ميخواد تمام دردهاي دنيا بيان سراغش اما در عوض دختر كوچولوش توي تب نسوزه و درد نداشته باشه خيلي سخته كه وقتي كوچولوي نازت بالا مياره و استفراغ ميكنه و ميبيني كه حالش بده در حالي كه داري ديوونه ميشي و نميدوني چيكار كني فقط بغض گلوتو گرفته و بيتابي و توي دلت فقط خدا رو صدا ميزني، مامان و بابا و دايي و خالهها كنارت هستن و مراق...
نویسنده :
ماماني و بابايي
10:59